دلنوشته 4
تاريخ : پنج شنبه 26 دی 1392برچسب:, | 20:45 | نویسنده : علی شریفی و صادق عبدالهی
 
حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...

سرت را بالا بگیر...

به چه می اندیشی؟

از چه دلگیری؟ ...
 

راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند

شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟

خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی،

بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر

و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند

و جشن های آنچنانی؟
 
رفتی که پسرا با یه دکمه ی چت روم عاشق دختری بشن ؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند

دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛

جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره

و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!

جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را 
تی شرت های مارک دار گرفته

اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ،

پاساژها شده اند سالن مد ! و دوست من میشی ؟!

حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را

اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند !

حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت

و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و

دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که

زیبا شوند ... !!!اینجا به کسی بگویی :

خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود وبهت می پرد

که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟

ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟

اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،

حرمت نگه دارید.

تو را زنده زنده میخورند...به همین سادگی

اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،

تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...
 
اینجا مانتوهایی اومده کلا جلو ندارند و ساپورت هایی که جای شلوار را گرفته اند

به همین سادگی

داغ بر دلم مانده ...

و من مات و مبهوت از این همه شجاعت

که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش !

اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند

به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک !

اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد

بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند:

زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!!

دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده

با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!

اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند :

صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد

اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند !

به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ...

راستی فرمانده ... از این سایت کذایی خبر داری ؟
 
همان فیسبوک را میگویم
 
تو این سایت مردان غیرت را تمام کرده اند !!
 
شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر !
عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند

شما میگفتی "یاعلی" و زندگی میساختی

اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ...

زندگی شروع میشود آن هم با یک "لایک" ...

فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!!

این هم به نام آزادی !!! ...

این نظام را اعتقاد نگاه داشته...

به تو میگویند آزادی نداری ... راحت باش ...

زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری
 
همه چیز اینجوری طبقه بندی میشود
 
ایران جهنم است و همه جای دنیا حتی مثلث برمودا! بهشت

ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن ...

آنها میگویند زندگی کن ،آزاد باش ...

(هرزه بودن هنر است !)

خلاصه حاجی

جای ارزشها عوض شده ...دعایمان کن.

به خودم میگویم: به دلم :

بسوز ...آتش بگیر...

آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم

رنگ ها عوض شده ... حاجی دریاب ...
 
کار ما سختتر از جنگ با عراق شده
 
اینجا همه میجنگند خودی و اجنبی

یا صاحب الزمان :

دلت خون است آقا ... می دانم اما ...!

اینجایی ها فعلا کار مهم تری به جز تو دارند


نظرات شما عزیزان:

سید علی
ساعت21:02---18 دی 1392
ایول به این وبلاگ
پاسخ:نظر لطف شماست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: